بصيرت از ديدگاه رهبري
ضرورت برجسته سازي شاخص ها در بصيرت
يك نمونه، همين تبليغات ماه محرّم است كه به مناسبت عزادارى محرّم انجام مي گيرد. اين، بهترين فرصت براى تبليغ كردن است. از اين فرصت بايد استفاده كرد براى همان مطلبى كه عرض شد؛ شاخص ايجاد بشود؛ مايز، شاخص سازى، معالمالطريق. اگر چنانچه سر دو راهى تابلوئى نباشد كه نشان بدهد راهِ فلان جا از كجاست، طرف راست است يا طرف چپ است، اين سير كننده و رونده، به خطا خواهد افتاد. اگر چند راهى باشد، گمراه خواهد شد. شاخص بايد معيّن كرد، انگشت اشاره را بايستى واضح مقابل چشم همه قرار داد تا بتوانند گمراه نشوند. در دنيائى كه اساس كار دشمنان حقيقت بر فتنهسازى است، اساس كار طرفداران حقيقت بايست بر اين باشد كه بصيرت را، راهنمائى را، هرچه مي توانند، برجستهتر كنند و اين شاخصها را، اين مايزها را، اين معالمالطريق را بيشتر، واضحتر، روشنتر در مقابل چشم مردم قرار بدهند، كه مردم بفهمند، تشخيص بدهند و گمراه نشوند.
. http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8513
ضرورت بصيرت افزايي
بصيرت خودتان را زياد كنيد؛ بصيرت. بلاهائى كه بر ملت ها وارد مي شود، در بسيارى از موارد بر اثر بىبصيرتى است. خطاهائى كه بعضى از افراد مي كنند – مىبينيد در جامعهى خودمان هم گاهى بعضى از عامهى مردم و بيشتر از نخبگان، خطاهائى مي كنند. نخبگان كه حالا انتظار هست كه كمتر خطا كنند، گاهى خطاهايشان اگر كماً هم بيشتر نباشد، كيفاً بيشتر از خطاهاى عامهى مردم است – بر اثر بىبصيرتى است؛ خيلىهايش، نمي گوئيم همهاش.
بصيرت خودتان را بالا ببريد، آگاهى خودتان را بالا ببريد. من مكرر اين جملهى اميرالمؤمنين را به نظرم در جنگ صفين در گفتارها بيان كردم كه فرمود: «الا و لايحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(۳) ميدانيد، سختى پرچم اميرالمؤمنين از پرچم پيغمبر، از جهاتى بيشتر بود؛ چون در پرچم پيغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زير پرچم اميرالمؤمنين دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائى را مي زد كه دوست ميزند؛ همان نماز جماعت را كه تو اردوگاه اميرالمؤمنين مي خواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم – در جنگ جمل و صفين و نهروان – مي خواندند. حالا شما باشيد، چه كار ميكنيد؟ به شما ميگويند: آقا! اين طرفِ مقابل، باطل است. شما مي گوئيد: اِ، با اين نماز، با اين عبادت! بعضىشان مثل خوارج كه خيلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خيلى. اميرالمؤمنين از تاريكى شب استفاده كرد و از اردوگاه خوارج عبور كرد، ديد يكى دارد با صداى خوشى ميخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّيل»(۴) – آيهى قرآن را نصفه شب دارد مي خواند؛ با صداى خيلى گرم و تكان دهندهاى – يك نفر كنار حضرت بود، گفت: يا اميرالمؤمنين! به به! خوش به حال اين كسى كه دارد اين آيه را به اين قشنگى مي خواند. اى كاش من يك موئى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت مي رود؛ حتماً، يقيناً؛ من هم با بركت او به بهشت مي روم. اين گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد كه دشمنان كشته شدند و مغلوب شدند، اميرالمؤمنين آمد بالاسر كشتههاى دشمن، همين طور عبور مي كرد و مي گفت بعضىها را كه به رو افتاده بودند، بلندشان كنيد؛ بلند مي كردند، حضرت با اينها حرف مي زد. آنها مرده بودند، اما مي خواست اصحاب بشنوند. يكى را گفت بلند كنيد، بلند كردند. به همان كسى كه آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: اين شخص را مي شناسى؟ گفت: نه. گفت: اين همان كسى است كه تو آرزو كردى يك مو از بدن او باشى، كه آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناك مي خواند! اينجا در مقابل قرآن ناطق، اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلّين) مي ايستد، شمشير مي كشد! چون بصيرت نيست؛ بصيرت نيست، نمي تواند اوضاع را بفهمد. ۱۳۸۸/۰۵/۰۵
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7770
وظايف نخبگان در بصيرت افزايي
يكى از كارهاى مهم نخبگان و خواص، تبيين است؛ حقائق را بدون تعصب روشن كنند؛ بدون حاكميت تعلقات جناحى و گروهى. جناح و اينها را بايد كنار گذاشت، بايد حقيقت را فهميد. در جنگ صفين يكى از كارهاى مهم جناب عمار ياسر تبيين حقيقت بود. چون آن جناح مقابل كه جناح معاويه بود، تبليغات گوناگونى داشتند. همينى كه حالا امروز به آن جنگ روانى مي گويند، اين جزو اختراعات جديد نيست، شيوههاش فرق كرده؛ اين از اول بوده. خيلى هم ماهر بودند در اين جنگ روانى؛ خيلى. آدم نگاه مي كند كارهايشان را، مىبيند كه در جنگ روانى ماهر بودند. تخريب ذهن هم آسانتر از تعمير ذهن است. وقتى به شما چيزى بگويند، سوءظنى يك جا پيدا كنيد، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاك كردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبههافكنى مي كردند، سوء ظن را وارد ميكردند؛ كار آسانى بود. اين كسى كه از اين طرف، خودش را موظف دانسته بود كه در مقابل اين جنگ روانى بايستد و مقاومت كند، جناب عمار ياسر بود، كه در قضاياى جنگ صفين دارد كه با اسب از اين طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى مي رفت و همين طور اين گروههائى را كه – به تعبيرِ امروز، گردانها يا تيپهاى جدا جداى از هم – بودند، به هر كدام مي رسيد، در مقابل آنها مىايستاد و مبالغى براى آنها صحبت مي كرد؛ حقائقى را براى آنها روشن مي كرد و تأثير مي گذاشت. يك جا مي ديد اختلاف پيدا شده، يك عدهاى دچار ترديد شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا مي رساند و برايشان حرف مي زد، صحبت مي كرد، تبيين مي كرد؛ اين گرهها را باز مي كرد.
بنابراين، بصيرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم اين است كه اين بصيرت را نه فقط در خودشان، در ديگران به وجود بياورند. آدم گاهى مىبيند كه متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بىبصيرتىاند؛ نمي فهمند؛ اصلاً ملتفت نيستند. يك حرفى يكهو به نفع دشمن مي پرانند؛ به نفع جبههاى كه همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدم هاى بدى هم نيستند، نيت بدى هم ندارند؛ اما اين است ديگر. بىبصيرتى است ديگر. اين بىبصيرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقليدى – كه هر چه گفت، شما قبول كنيد. نه، اين را من نمي خواهم – از بين ببريد. كسانى هستند كه مي توانند با استدلال، آدم را قانع كنند؛ ذهن انسان را قانع كنند. و حتّى حضرت ابىعبداللَّهالحسين (عليهالسّلام) هم از اين ابزار در شروع نهضت و در ادامهى نهضت استفاده كرد.
۱۳۸۸/۰۵/۰۵
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7770
بسيج پيروز آزمون بصيرت
اين عناصر سهگانه بايد براى ما شاخص باشد؛ بصيرت، اخلاص، عمل بهنگام و به اندازه. آنچه كه راه را مشخص مي كند، بصيرت است.
بسيجيان در قبال پيچيدگى اوضاع توانستهاند در ذهن خود و فكر خود و شخصيت خود پيچيدگى ايجاد كنند و بشناسند؛ قضاياى سال ۸۸ اين را نشان داد. ممكن بود خيلىها اشتباه كنند و خيلىها هم اشتباه كردند؛ اگرچه اكثر آن كسانى كه اشتباه كرده بودند، به فاصلهى كمى اشتباه را تصحيح كردند؛ اما حركت عظيم بسيج، اين شاخص بصيرت و اين پرچم بصيرت را براى خود حفظ كرد؛ اشتباه نكرد؛ همان طور كه اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) فرموده بود: «لا يعرف الحقّ بالرّجال»؛ با چهرهها نمي شود حق را تشخيص داد. يك چهرهى موجه محترم است، مورد قبول است، مورد تكريم است؛ اما او نمي تواند شاخص حق باشد. گاهى چهرهى موجهى مثل بعضى از صحابهى پيغمبر راه را عوضى مي روند، اشتباه مي كنند. بايد حق را شناخت، بايد راه را تشخيص داد تا بفهميم اين شخص حق است يا باطل. هر كه از اين راه رفت، حق است؛ هر كه از راه حق نرفت، مردود است. حق را بايد شناخت. جماعت جوانِ مؤمنِ گردآمدهى در زير سقف بسيج و پرچم بسيج، اين بصيرت را نشان دادند؛ نشان دادند بابصيرتند. بصيرت، عنصر اول است. در آينده هم بايد همين جور باشد. قدرت تحليل بايد پيدا كرد، قدرت تشخيص بايد پيدا كرد. امام – كسى كه پدر همهى اين جريان بود، حق حيات به گردن جامعه و اين حركت عظيم داشت – فرمودند اگر من از اسلام جدا شوم، مردم از من رو برخواهند گرداند. شاخص، اسلام است؛ شاخص، اشخاص نيستند؛ اين حرف امام (رضوان اللَّه عليه) است. او به ما ياد داد كه راه را تشخيص بدهيم، حركت صحيح را تشخيص بدهيم، نقشهى دشمن را بفهميم و بخوانيم تا بتوانيم بفهميم كدام كار در جهت دشمن و در خط دشمن است و كدام كار در ضد اوست. پس بصيرت، عنصر اول است. بصيرت را نبايد فراموش كرد.
۱۳۸۹/۰۸/۰۲http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=10403
كمك به دشمن بر اثر عدم بصيرت
اگر دشمن بخواهد براى تحقق آرزوى بزرگ خود – كه ريشهكنى جمهورى اسلامى و پايين آوردن پرچم اسلام از قلهى اين كشور است – طراحى كند، طبيعتاً طراحى، اجزا و مقدماتى دارد. ايجاد اختلاف، ايجاد بىايمانى، ايجاد مشكلات براى مردم، عميق كردن فاصلهى طبقاتى، ترويج فساد، بدبين كردن مردم به مسؤولان، و دستگاههاى ضابط و انضباط بخش را از حيثيت انداختن – مثل از حيثيت انداختن قوهى قضاييه، از حيثيت انداختن شوراى نگهبان، از حيثيت انداختن مجلس، از حيثيت انداختن دستگاههاى گوناگون – همه جزو اجزاء اينهاست. بعضىها به اين بخش كمك مىكنند، بدون اينكه به ارتباط اين بخش با ديگران توجه كنند؛ اين بر اثر عدم بصيرت است.
اميرالمؤمنين در جنگ صفين – شايد اين جمله را دربارهى عمار هم فرموده باشد – مكرر اين جمله را مىفرمود: «و لا يحمل هذا العلم الّا اهل البصر والصّبر». چه عبارت زيبايى هم هست؛ حروف بصر و صبر يكى است، تركيبش دوتاست؛ و چه زيبا! فقط اهل بصيرت و پايدارى مىتوانند اين پرچم را بردارند. بصيرت را بايد در خودمان تقويت كنيم.
۱۳۸۴/۰۳/۰۸
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3293
خواص آماج توطئه دشمن
دشمن انواع و اقسام كار را مي كند؛ انواع و اقسام فعاليت را مي كند؛ عمده هم امروز به گمان من، هدف و آماج توطئههاى دشمن، خواص است؛ آماج دشمن، خواص است. مىنشينند طراحى مي كنند تا ذهن خواص را عوض كنند؛ براى اينكه بتوانند مردم را بكشانند؛ چون خواص تأثير مي گذارند و در عموم مردم نفوذ كلمه دارند. به نظر من يكى از وظائف اصلى امروز ما و شما، همين است: ما بصيرت خودمان را در مسائل گوناگون تقويت كنيم و بتوانيم انشاءاللَّه بصيرت مخاطبان و مستمعان خودمان را هم زياد بكنيم.
بايد بصيرت داشت. آنچه كه انسان از نخبگان جامعه و جريانات سياسى و گروههاى سياسى انتظار دارد، اين است كه با اين حوادث، با اين خطوط دشمن، با بصيرت مواجه بشوند؛ با بصيرت. اگر بصيرت وجود داشت و عزم مقابله وجود داشت، خيلى از رفتارهاى ما ممكن است تغيير پيدا بكند؛ آنوقت وضعيت بهتر خواهد بود. بعضى از كارها از روى بىبصيرتى است.
گاهى سكوت كردن، كنار كشيدن، حرف نزدن، خودش كمك به فتنه است. در فتنه همه بايستى روشنگرى كنند؛ همه بايستى بصيرت داشته باشند. اميدواريم انشاءاللَّه خداى متعال ما را و شما را به آنچه ميگوئيم، به آنچه نيت داريم، عامل كند؛ موفق كند.
۱۳۸۸/۰۷/۰۲http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8094
بصيرت نورافكن تاريكي ها
ما بايد برنامهريزى بلندمدت داشته باشيم. البته اين برنامهى بلندمدت جاى طرحش اينجا نيست – مراكز فكر، كانون هاى فكر، مراكز سياسى و فرهنگى دنبال اين حرفها هستند و اين كارها را بايد بكنند و مي كنند هم – آن چيزى كه من در مجموعه مي توانم عرض كنم، اين است كه يك زمينهى اساسى براى برنامهريزىهاى بلندمدت هست كه اين را من بارها تذكر دادم، اينجا هم لازم مي دانم يك قدرى دربارهاش بيشتر صحبت كنم و آن، مسئلهى بصيرتيافتن است. برويد سراغ كارها و برنامهريزىهائى كه با بصيرتيافتن ارتباط دارد؛ اين نياز مهم را تأمين كنيد.
بصيرت، نورافكن است؛ بصيرت، قبلهنما و قطبنماست. توى يك بيابان انسان اگر بدون قطبنما حركت كند، ممكن است تصادفاً به يك جائى هم برسد، ليكن احتمالش ضعيف است؛ احتمال بيشترى وجود دارد كه از سرگردانى و حيرت، دچار مشكلات و تعب هاى زيادى شود. قطبنما لازم است؛ بخصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطبنما نبود، يك وقت شما مىبينيد بىسازوبرگ در محاصرهى دشمن قرار گرفتهايد؛ آن وقت ديگر كارى از دست شما برنمىآيد. پس بصيرت، قطبنما و نورافكن است. در يك فضاى تاريك، بصيرت روشنگر است. بصيرت راه را به ما نشان ميدهد. ۱۳۸۸/۰۷/۰۲http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8094
عزم و اراده لازمه بصيرت
گاهى بصيرت هم وجود دارد، اما در عين حال خطا و اشتباه ادامه پيدا ميكند؛ كه گفتيم بصيرت شرط كافى براى موفقيت نيست، شرط لازم است. در اينجا عواملى وجود دارد؛ يكىاش مسئلهى نبود عزم و اراده است. بعضىها حقايقى را مي دانند، اما براى اقدام تصميم نمي گيرند؛ براى اظهار تصميم نمي گيرند؛ براى ايستادن در موضع حق و دفاع از حق تصميم نمي گيرند. البته اين تصميم نگرفتن هم عللى دارد: گاهى عافيتطلبى است، گاهى تنزهطلبى است، گاهى هواى نفس است، گاهى شهوات است، گاهى ملاحظهى منافع شخصى خود است، گاهى لجاجت است. يك حرفى را زده است، مي خواهد پاى اين حرف بايستد، به خاطر اينكه ننگش مي كند از حرف خودش برگردد؛ كه فرمود: «لعن اللَّه اللّجاج»؛ لعنت خدا بر لجاجت. افرادى هستند اطلاع هم دارند، واقعيت را هم مي دانند؛ در عين حال كمك ميكنند به جهت گيرىهاى مخالف، جهت گيرىهاى دشمن. خيلى از اين كسانى كه پشيمان شدند و راه را برگشتند، يك روزى به شكل افراطى انقلابى بودند؛ اما يك روز شما مىبينيد درست در نقطهى مقابل آن روز ايستادهاند و در خدمت ضد انقلاب قرار گرفتهاند! اين به خاطر همين عوامل است؛ هوىهاى نفسانى، شهوات نفسانى، غرق شدن در مطالبات مادى. عامل اصلى اينها هم غفلت از ذكر پروردگار، غفلت از وظيفه، غفلت از مرگ، غفلت از قيامت است؛ اينها موجب مي شود كه بكلى صد و هشتاد درجه جهت گيرىشان عوض شود.
البته بعضى هم اشتباه مي كنند. نمي شود همه را مقصر دانست. ما بعضىها را ديديم كه كسانى آمدند به عنوان هديه، به عنوان اظهار ارادت، به اينها پول دادند؛ اينها هم پول را گرفتند، نفهميدند اسم اين رشوه است. آنچه كه در عالم واقع اتفاق مىافتد، شبيه يكديگر است؛ منتها متفطن شدن به اينكه اسم اين رشوه است يا نه، مهم است.
جوان مسلمان ايرانى بايد خود را آماده كند؛ خود را مجهز كند؛ در راه پيشرفت، به خداى متعال توكل كند؛ از خدا استمداد كند؛ با بصيرت پيش برود؛ در اين صورت ساز و برگ متناسب را براى مواجههى با شيوهى غلطى كه در دنيا حاكم و رائج است، پيدا خواهد كرد و انشاءاللَّه به همهى آرمانها و آرزوهائى كه اين انقلاب و اسلام ترسيم كرده است، خواهد رسيد.