مقالات

سیره علمی وعملی حضرت زینب (سلام الله علیها)

مقدمه
هر نبي و هر وصي را خداوند در سني از يك بليه به معرض امتحان كشيده، حضرت ابراهيم وقتي به وسيله آتش امتحان شد، آتش او گلستان شد.بعد از زماني به فراق اسماعيل و هاجر امتحان شد اما روزي كه براي ديدار فرزند خوش سيمايش به وادي زي زرع مكه رفت، چشمه زمزم را جوشان و مردمي مهربان را همدم فرزند خويش ديد و مسرور شد، وقتي مامور رنج بيگاه فرزند خويش، نور چشمي ميوه دلش شد و كارد به گلوي نازك او كشيده كارد مامور انجام نشد، با رسيدن قوچ بهشت در خون غلطيدن جگر گوشه‌اش را نديد، اسماعيل را بوسيد و سلامت به مادرش رسانيد، از ميان سلسه بلايات انبياء بلايايي كه به حضرت ايوب رسيد طاقت فرسا بود ولي وقتي به نيروي صبر فائق آمد، صبر ايوب ضرب المثل در جهان شد ولي پس از گذراندن مراحل  امتحان همه از دست رفته‌هايش را خداوند به وي بازگرداند در صورتي كه در حين امتحان دشمني فرزندانش را مظلومانه كشته و نه كسانش را در در بيابان رها كرده و نه مالش را دشمنان به تاراج برده و نه اسير اين و آن شده و خانه اش را سوزانده اند. اما زينب اقيانوس شكيبايي و صبر از سن پنج سالگي به بعد شاهد مصيبت بود، او پرستار پدر ومادر و تسلي دهنده برادران،  مادر شهيدان، ياور داغديدگان ناظر وحشي صفتان بود اين بود كه مرا به آن داشت كه در رابطه با اين بانوي بزرگ الگوي بانوان جهان تحقيق كنم.
وَنَسلُ ا …أن يكمل لَهُم التَواب و يُوجِبُ لَهم المَزيد و يحُسين عَلينا الخلافَه.
تولد حضرت زينب(س)
روز ۵ جمادي الاولي سال ۶ هجرت نبوي كه در همان سال هم پيمان صلح حديبه را رسول اكرم(ص)در سرزمين حديبه با مشركين منعقد كرد در مدينه‌ي طيبه و در خانه‌ي علي(ع) و فاطمه(س) مولودي چشم به دنيا كج رفتار گشود. آه چه سرنوشتي آه من كه هم اكنون اين نوشته را مي‌نويسم آه مي كشم و اشك در گوشه چشمم جمع مي شود ولي وقتي پس از آن همه داغ از او پرسيدندكه چه در كربلا ديدي؟ پاسخ داد كه نه تنها يزيد را شرمگين يافتم بلكه تمام آنهايي را كه تا مصيبتي بر آنان وارد مي شود شروع به داد و فرياد مي كنند و يا از هوش مي روند و شايد از آن سختي قلبشان بگيرد يا دق كنند را شرمگين مي‌كند او فرمود:« جز زيبايي نديدم»
خانه‌ي نبوت با بيقراري تمام در انتظار مولود جديدي بود كه چند لحظه ديگر پا به اين جهان مي‌نهاد و در پشت سر آن ده ها هزار نفر مسلمان براي شنيدن خبر سعادت بخش ولادت بي‌تابي مي‌كردند و در حاليكه قلوب آكنده از محبت ايشان بود برگرد آن مادر بزرگ زهرا(س) دختر پيامبر بزرگ اسلام(ص) بود كه بعد از آنكه چشمان رسول خدا(ص) به نوه هاي عزيزش حسن وحسين(ع) روشن گرديده و پس از آن به محسن بن علي(ع)۱ كه قسمت نبود در اين جهان بماند. اكنون مولود جديدي به خانه‌ي رسالت قدم مي گذارد و بالاخره اين ساعت منتظره فرارسيدن و اين خبر مسرت بخش را در همه جا منتشر كردند كه از زهرا(س)دختري به دنيا آمده است كه رسول خدا(ص) پس از تبريك و تهنيت بر او نام «زينب۱۲» نهاد تا به اين وسيله خاطره دختر مرحومه اش را كه زينب نام داشت و كمي قبل از ولادت اين كودك دار فاني را وداع گفته بود زنده نگه داشته و شايد جاي مهر او را بگيرد زيرا پيامبر(ص)از درگذشت او بسيار اندوهگين شده بود.
معرفي نياكان حضرت
مادر او فاطمه (س)بود و پدرش علي(ع)كه در دامان پيغمبر (ص) هم بزرگ شده بود مادر پدرزينب فاطمه دختر« اسدبن هاشم بن عبدالمناف» همسر ابوطالب عموي پيغمبر است او اولين بانوي هاشميه بود كه با يك هاشمي ازدواج كرد و اولادهايي براي او آورد و زمان پيغمبر(ص)را درك نموده و اسلام آورد و چه اسلامي آورد! هنگام وفاتش حضرت رسول(ص)را وصي خود قرار داده حضرت قبول فرمود و براي او نماز گزاردآنگاه وارد قبر او شد و در كنارش آرام گرفت و ياد خير او بسيار فرمود.
ابن سعد در كتاب (طبقات) و ابن هشام در كتاب (السيده) و ابولفرج اصفهاني در (مقاتل الطالبين) از ابن عباس به نقل مي گويد كه چون فاطمه مادر علي ابن ابيطالب(ع) وفات يافت رسول خدا(ص)پيراهن خود را به او پوشاند و وارد قبر او شد و در كنارش آرام گرفت اصحاب به حضرت عرضه داشتند كه يا رسول ا…(ص) رفتاري كه با اين زن فرموديد هرگز نديديم با كسي ديگري به جاي آورده باشيد حضرت فرموند: بعد از ابوطالب هيچ كس نسبت به من نيكخواه تر از اين زن نبود من پيراهن خويش به تن او نمودم تا به زينت آلات بهشتي بپوشانند ودر قبربه كنار او بخفتم تا سختي هاي قبر بر او آسان گردد.
فاطمه (س) كاملاً نقطه مقابل زن عموي ديگر پيغمبر(ص)بودند همان زني كه قسمت بود در قرآن جاوداني يادي از او كرده شود آن هم چه ياد كردني! او ام جميل دختر حرب است اسمي كه ممكن است به گوش اغلب مردم آشنا نباشد حتي كساني كه با قرآن سروكار داشته و قرآن مي خوانند اما با آشنايي چندان طول نمي كشد كه با دانستن اين كه او حماله الحطب همسر ابي لهب عموي پيامبر(ص) است از بين مي رود و درباره او شوهر اوست كه خداوند متعال در كتابي كه بر محمد(ص) نازل فرمود« تَبَّتْ يَدا أبي لَهَب وَتَب…» و « وَ أَمْرَأتَهُ حَمالَه الْحَطَبْ في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدْ» شكسته باد دو دست ابي لهب كه به رسول خدا سنگ مي افكند و قطع گردد مال و ثروتي كه اندوخت هيچ به كارش نيامد به زودي در آتش پر زبانه اي وارد خواهد شد در حالي كه طنابي از ليف خرما بر گردن دارد.جد اعلاي زينب(س)كه جد علي(ع)و فاطمه(س) نيز هست عبدالمطلب كليد دار خانه‌ي كعبه و داراي منصب سقايي و پذيرايي از حجاج بود و اين شرافت از پيران و نياكان بزرگ و ارثي پشت اندر پشت رسيده بود به او. صدها سال مي گذشت كه در طي آن كسي غير از خانواده‌ي او توليت خانه‌ي كعبه و سقايت حاجيان را بر عهده نداشت اوهمان است كه خداوند او را از شر سپاه ابرهه نجات داد.
ديگران نيز از سرنوشت زينب(س) باخبر بودند
گفته اند خبري شايع بود هنگام ولادت حضرت زينب(س)كه از سرنوشت جان گداز او در فاجعه‌ي كربلا حكايت مي كرد واز رنج ها و محنت هايي كه در پشت پرده غيبت در انتظار او بود پيش گويي مي كرد.به طوريكه نقل كرده اند، خبر واقعه كربلا پيش از نيم قرن قبل از شروع آن شهرت داشته است ودرضمن ابن حبل(۱/۸۵)نوشته است جبرئيل محمد «عليه الصلاه والسلام»  رااز كشته شدن حسين(ع) و خاندان او در كربلا آگاه نمود و چنانچه ابن اثير در كتاب كامل نقل مي‌كند روزي حضرت رسول به زوجه اش ام سلمه مشتي خاك داد كه آن را امين وحي پروردگار آورده بود كه حضرت به او فرمود هر گاه اين خاك تبديل به خون شد بدان كه حسين(ع) كشته شده است آن وقت ام سلمه آن خاك را نگاه داشت و چون حسين(ع) كشته شد و آن خاك مبدل به خون گرديد.همانگونه كه زندگي زينب(س)در هنگام ولادتش زبان زد مردم بود گفته اند كه سلمان به نزد علي ابيطالب (ع) رفته بود تا به مناسبت تولد حضرت به او تبريك بگويد اما او را دلتنگ ديد
آنگاه علي(ع)از حوادثي كه دخترش در كربلا با آن مواجه مي شود خبر داد پس علي (ع)آن شهسوار شجاع و پرچمدار نيرومند و مقلب بشير اسلام بگريست.۱
داغ هايي كه حضرت (س) در كودكي مي بيند
حضرت زينب (س) پس از شير خوارگي و مكيدن پستان عفت و عصمت و شيره جان پر مهر و وفاي مادرش صديقه‌ي طاهره(س) تا پنج سالگي در پرتو مهر نور درخشان نبوي پرورش يافت و زير تاج ولايت علي مرتضي(ع) مزين به صفات علم و حلم و كمال و محاسن و فضائل انسانيت و شجاعتي بي نظير گرديد. در آستان ۵ سالگي و در آخر ماه صفر سال ۱۰ هـ .قلب نازنين اش بارنجوري و رحلت پيامبر خدا(ص) وجود مهربانش در هم فشرده شد، هنوز از اين منظره ۷۵ روز بيشتر نگذشته بود كه شاهد ناله‌هاي توان فرساي مادر مهربانش فاطمه(س) گرديد كه در بستر مرگ بود و با نگاههاي پر حسرت قدو بالاي او، ومشغول پرستاري دو برادر و دل داري مادر بود.
وصيت مادر بر حضرت (س)
زينب هر روز مي ديد كه مادر از رنجوري و درد جسمش رنجيده و آزرده مي گردد. تا همان روز آخر عمر فاطمه، مادرش او را پيش بستر خود صدا كرد و وصيت محرمانه اي كه دو برادر و خواهر كوچكترش نبايد بشنوند، را به او سپرد و آن دستمال بسته اي بود كه به او سپرد كه در روز عاشورا در آخرين وداع جان سخت تمام وصيت مادر  به انجام رسيد و بسته امانت را كه پيراهن كهنه اي بود به تن برادر خويش پوشانيد و او را به آغوش مرگ و شهادت سپرد.آه كه چه سخت! آري زينب كوچك ما هيچ گاه از غم مصيبت مرگ مادر خويش آرام نمي شد وهرروز به جاي خالي مادر مي نگريست ودو برادر وخواهر كوچكترش را كه از محبت هاي مادر محروم شده بودند، را مي‌ديد وغم بالاي غمش افزوده مي افزود.
ايام آموزش حضرت و آموزش دادن او به ديگران
پرستار كوچولوي مادر كه به اندازه تمام بزرگان عالم بزرگي داشت سعي داشت با محبت هاي مادرانه جاي خالي مادر را پر كند او شاهد ظلم ها وحق كشي هاي سامري صفتان گوساله پرست كه حق پدر را غصب كرده ومادرش را راهي ديدار حق كرده بودند. همان هايي كه پدرش را خانه نشين كرده بودند، بود. زينب(س) در مدت ۲۵ سال خانه نشيني كوچكترين دقايق عمر خود را صرف كمال، دانش وبينش وعلوم اولين وآخرين از اقيانوس بيكران فضائل پدر مي‌كرد، او در همان سنين جواني دانشمندي عالم وفقيهي متبحر عالم وپرجستجو گرديد كه در دنياي اسلام آن روز وصفحه ي حجاز به لقب «عقيله بني هاشم» مشهور گرديد. او هرروز با تشكيل مجلس درس، علوم اسلامي وفضائل اخلاقي را به زنان مدينه مي آموخت.
ازدواج آن حضرت
پس ازمدتي زينب(س) به سر حد ازدواج رسيد كه اين نيز خود بحث كاملي را مي طلبيد كه ما از آن مي گذريم وفقط به اين اشاره مي كنيم كه همسر او عبدا… بن جعفر طيارپسر برادر حضرت علي(ع)كه پدرش دو دستش را در جنگ موته از دست داد وسپس شهيد شد. بعد از شهادت پدرش پيامبر اسلام بعد از ۳ روز ميهماني او را مورد نوازش خود قرار داد ودر حق او دعا فرمود وفرمود:
«اللّهُمَّ اخْلَفْ جَعْفراً في أهْلِهِ وبارِكْ بِعَبْدِا… في صفحه يمينه»؛ يعني خدايا او را درخلف جعفردر اهل خانه اش قرار بده ودربين سراي عبدا… بركت فرما. خود جعفر مي گويد در اثر اين دعاي پيغمبر تاجري متبحر شدم ودر تمام روزگارم هرچه خريدم وهرچه فروختم زيان نكردم. مگر اين كه در هر معامله اي بركت يافتم وصاحب حاجتي به من رجوع نكردمگر او را بي نياز ساختم، عبدا… بن جعفر ومضايقه در تمام قبايل عرب به «بحرالجود»، مقلب الجود وخاتم قريش مشهور بود.
او هم به دوستانش وهم به دشمنانش بدون چشم داشت بيش از حد نياز مي بخشيد. عبدا… در معامله سخت مي گرفت. جنس را به زور مي خريد و مي‌فروخت وحتي مشقاتش را هم حساب  مي كرد وبه او مي گفت: عبدا… تو كه بي‌عيار و بي‌حساب مي‌بخشي چرا در معامله اين قدر سخت مي‌گيري. مي‌گفت: من متاع را به قيمتش مي خرم ومي فروشم تا نگويند سخافت عقل دار و مال خود را مي بخشم كه منعت كريمان و منيران رشد عقل است.
عبدا… بن جعفر مردي دانشمند وخوش كلام وبه زيور عقل آراسته بود و علي بن ابيطالب عموي او بين او وزينب(س) پيوند زناشويي منعقد كردند و ميوه‌ي اين پيوند ۴ فرزند به نامهاي عون، عباس ومحمد و يك دختر به نام ام كلثوم بود كه بنا به سفارش خود عبدا… در واقعه كربلا بي مضايقه از دين اسلام وازحسين(ع) دائي خود مردانه دفاع كردند تا غرق به خون وبي كفن هم آغش حوران بهشتي شوند.
در كتب تاريخي ذكر نشده كه چرا عبدا… بن جعفر خود با امام حسين(ع) به كربلا نرفت و در قيام عاشورا شركت نكرد. شايد به علت بيماري يا عذر موجه ديگري نتوانست همراه آنان برود. عبدا… بعد از رحلت حضرت زينب(س) سالهاي درازي زنده ماند و داراي اولادهاي متعددي شد كه همه صالح وبا ايمان بودند.
هيچ انديشه و قلمي نمي‌تواند قامت و تحملي را كه زينب دختر والاي علي مرتضي از پس حادثه كربلا شاهد ودمساز آن بود را توصيف كند هيچ شيرمرد پهلوان و پرحوصله اي تاب شنيدن ونه ديدن آن شواهد را نخواهد داشت تا چه رسد كه به تأملات طاقت فرسا كه براو وارد شد را تحمل كند.
و هم اينك كه شمه‌اي از چگونگي بزرگ شدن حضرت را فهميديم به ذكر سفر آنها مي‌پردازيم همان سفري كه رفتنش به گونه‌اي و برگشتنش به گونه‌اي ديگر بود. همان سفر كه در آن زينب (س) چيزهاي ديگر را ديد از تاريخ.
حركت همراه بـرادر
كاروان در شبي تيره وتاروهوايي آرام از مكه جدا شد ودر راهي كه به كوفه منتهي گرديد، به راه افتاد. سلسله جبالي كه بر شهر مكه مشرف بود، از اين كه مي ديد آل محمد(ص) به سفري مي روند كه ديگر برنخواهد گشت، سكوت ترس آلودي داشت. در اوائل راه عمربن سعيد بن العاص امير حجاز جلو آنان را بگرفتند و اصرار داشتند كه آنها را به مكه بازگردانند.
هر دو طرف بر تصميم خود پافشاري نمودند تا اين كه فرستادگان دست برداشتند وكاروان به مسير خود ادامه داد. در ابتداي حركت كاروانيان به كندي انجام مي‌گرفت. چون فكر مي كردند كه چندين هزار نفر در انتظار ورود دختر پيغمبر(ص) هستند. (همان طور كه در ۶۰ سال پيش انصار در انتظار مهاجرت جدشان محمد(ص) بودند). سختي هاي سفر برآنان آسان مي گرديد.
زينب(س) پيش از اين هم به عراق مسافرت كرده بود. روزگاري كه سايه پدرش برسر او بود وامروز با از دست دادن پدر وبرادر بزرگش دوباره به آنجا مي رفت.
وداع با سرزمين كودكي
اشك در چشمان زينب(س) حلقه زده بود و با نگاهي پر از عشق و مهرباني و حزن از دوري از وطن زيباي خود، مدينه به كارواني كه اكنون شتابان مي‌رفت، مي‌نگريست. زيرا تمامي خانواده زينب(س) همان‌ها بودند. برادرانش، فرزندانش، برادرزادگانش وعموزاده هاي او اينان خاندان پيامبر گل هاي بني هاشم وآرايش قبيله قريش بودند. اين ها دست از وطن كشيده و راهي سرانجامي مجهول اما مقدر بودند.
اما انتظار زينب(س) چندان طولاني نبود، زيرا هنوز كاروان بيش از دو، سه منزل طي نكره بود كه با دونفر از اعراب بني اسد برخورد نمودند. امام حسين(ع) از آنان سئوال فرمود هنگامي كه از كوفه خارج مي شديد، چه خبر بود؟ ومنتظر بود كه بگويند عده ي زيادي منتظر پيشواز از شما هستند تا خاطره استقبال از پيامبر را زنده كند.
به چه اميدي به سفر مي روند؟
آن دو مرد عرب به امام حسين(ع) گفتند خداي ترا رحمت كند، ما خبري داريم كه اگر مايليد آشكارا بگوئيم و اگرنه در نهان عرضه داريم. امام حسين(ع) به سوي ياران و همراهانش نظري افكند و گفت: من از اينان چيزي را پنهان نمي‌دارم.
گفتند: فداي پسر رسول خدا(ص)، قلب مردم با شماست ولي شمشيرشان عليه شماست. لذا بهتر است مراجعت فرمائيد. آنگاه حسين بن علي(ع) را از كشته شدن عموزاده اش (مسلم بن عقيل) ودوست او هاني بن عروه آگاه نمودند.
آنگاه امام حسين(ع) وآن دونفر اعرابي كه او را به بازگشتن اندرز مي‌دادند، نظري نمود و با عزمي راسخ فرمود: «لاخَيْرَ في الْعَيْشِ بَعْدِ هؤلاء»؛ بعد از اين ديگر زندگي سودي ندارد.
امام حسين(ع) به پسران و جوانان خويش دستور داد كه مقدار زيادي آب همراه خود بردارند. لذا همگي آب نوشيدند و مقداري هم براي راه ذخيره نمودند. آنگاه به راه خويش باز ادامه دادند. اندكي از راه باقيمانده بود و ديگر شكي نماند كه سرانجام هولناك قريب الوقوعي در انتظار كاروان است.
امام حسين(ع) براي هريك از اعراب كه به او ملحق مي شد، از امر مهم كه در پيش بود، پرده   برمي داشت تا مبادا با اين گمان از حسين(ع) پيروي نموده باشند كه به شهري وارد مي شوند كه اهالي آن قبلاً به اطاعت حسين گردن نهادند. لذا مي فرمودند:
اما بعد خبر بسيار بد ودردناكي به ما رسيد. مسلم بن عقيل وهاني بن عروه كشته شده اند و پيروان ما از ياري ما دست كشيدند. هريك از شما كه مايل به بازگشتن است، مراجعت نمايد. من رشته بيعت خود را از گردن او برداشتم. اعراب از چپ و راست برخاستند واينك خانواده حسين(ع) و يارانش كه از حجاز همراه او آمده بودند برجاي ماندند.
كاروان دوباره حركت كرد وبعد از مدتي هنوز روز به نيمه نرسيده بود كه به يك نفر برخوردند كه آنها را از مرگ عبدا… بن يقطر كه برادر شيري حسين(ع) بود خبر داد. قبل از اين كه امام حسين(ع)از خبر كشته شدن مسلم آگاه شود، ابن يقطر را به جانب مسلم روانه كرده بود ولي اورا اسير نموده به نزد عبيدا… بن زياد بردند.
ابن زياد فرمان داد كه او را بربالاي كاخ بردند تا برحسين(ع) لعنت نمايد. عبدا… بن يقطر بربالاي قصر رفته ومردم را از ورود حسين(ع) آگاه نمود وبر ابن زياد وبر پدر او لعنت فرستاد. بدين جهت ابن زياد اورا از بالاي قصر به زيرافكند واستخوان هاي او در هم شكست وهنوز قسمتي ازجانش باقي مانده بود كه يكي آمد وسر اورا بريدتا راحت شود. ديگر اين بار مسافران مانند آن وقتي كه از مرگ مسلم خبردار شده بودند، نگريستند. بلكه حيرت زده وخاموش به اين خبر گوش دادند وبدون توجه به خبر راه خويش را ادامه دادند. كاروانيان حركت مي كردند. ناگهان غباري تيره وغليظ به هوا برخاست واز آن ميان حر با هزاران سوار از لشگريان عبيدا… بن زياد امير كوفه نمايان گرديد.
كاروان حسين(ع) با حر برخورد مي كند
حر پيش آمد واين پيام گستاخانه را به حسين(ع) رسانيد. به من امر شده كه شمارا نزد ابن زياد ببرم يا اينكه تحت نظر گرفته ونگذارم ازاين جا حركت كنيد. امام حسين(ع) فرمود: دراين صورت با تو خواهيم جنگيد. پس متوجه باش مبادا با كشتن من بدبخت شوي و مادرت به عزايت بنشيند. و خشم خود را فروخورد و گفت: به خدا سوگند، اگر غير از شما به من اين سخن را گفته بود، حرفش را عيناً دروغ مي دانستم. ولي نمي توانستم درباره شما به نيكي ياد كنم. آري اين چنين بود كه حر به امام پيوست.
حركت امام ادامه داشت. اما حر مانع حركت او شد و گفت: من هرگز دستور جنگيدن با شما را ندارم، بلكه مأمورم كه از شما جدا نشوم تا شمارا به كوفه وارد نمايم و اگر نمي‌خواهيد اين راه را برگزينيد، نه به كوفه برويد و نه به مدينه. تا من نامه‌اي به ابن زياد بنويسم و اگر مايليد شماهم نامه‌اي به يزيد بنويسيد تا شايد خداوند كارها را طوري فراهم نمايد كه من هم از مبتلا شدن به كار شما مصون بمانم.
كاروان همچنان در آن راه مي‌رفت تا اين كه به سرزمين نينوا رسيدند. در اين هنگام سواري از جانب كوفه به جلو آمد. سوار فرمان زياد را كه به حر نوشته بود، دردست داشت.
اما بعد از دريافت نامة من حسين(ع) را تحت نظر بگير ومگذار جز در بيابان بي قلعه وبي بار وآب فرود آيد. من به فرستاده خويش دستور داده ام كه از تو جدانشود تا خبر اجراي اين فرمان حر را به من بازآورد والسلام.
حر بين ما و بين آنان وآب حائل شد وكاروانيان شب را به تشنگي به صبح رساندند. هنگام صبح پيش قراولان لشگر كوفه نمايان شدند. چهار هزار نفر مرد جنگي به سركردگي عمربن سعدابن ابي وقاص بودند و چون به منزل گاه حسين(ع) رفتند، عمر گماشته خود را به سوي حسين فرستاد و از او سئوال نمود، مقصود شما از آمدن به اين جا چيست؟
حسين(ع) فرمودند در جواب نامه‌هايي كه همشهريان شما فرستادند به اين جا آمديم. اينك مگر مايل نيستيد برگرديم. عمر نامه‌اي به ابن زياد نوشت اما ابن زياد با شعر در جواب نوشت: اينك كه چنگال ما در او فرو رفته، از ما انتظار بخشش دارد. اما ديگر وقت رهايي گذشته. بر حسين بيعت نمودن با يزيد را عرضه دار، اگر قبول كرد، آن وقت درباره او حكم مي‌كنم و ديگر اين كه مابين حسين وآب حائل شو.
بي آبي در كربلا
عمر پانصد سواررا فرستاد تا در كنار شط مستقر شده ومابين آب وياران حسين(ع) حائل شود. چون وضع روبه سختي نهاد وموقعيت حساس گرديد، حسين(ع) فرستاده خويش را به سوي آنان گسيل داشته وامام از آنهاخواست كه يكي از اين سه راه را درباره او اختيار نمايد. يا از همان راهي كه آمده است، به حجاز بازگشت نمايد. يا او را به نزد يزيد بن معاويه برند ويا اورا به يكي از سرحدات مسلمين اعزام دارند تا همانند يكي از اهالي آنجا درخير وشر مردم شريك باشند.
عمر دراين باره نامه اي ديگر به اين زياد نوشت، جواب نامه كه به وسيله شمر بن ذي الجوشن ارسال شده بود، چنين بود: « واما بعد، من تورا به سوي حسين(ع) نفرستادم تا ازاو حمايت نمايي ويا وعده زنده ماندن وسلامت به او بدهي وبراي او در نزد من شفاعت كني. بنگرچنانچه حسين(ع) ويارانش بفرمان من گردن نهند وتسليم شوند، آنان را به سلامت نزد من بفرست واگر خودداري نمودند، برآنان حمله ور شو تاهمه را به قتل رساني. بدن آنان را قطعه قطعه كن كه سزاوار آنند.
چون حسين(ع) كشته شد، سينه دست او را پايمال ستوران كن كه نافرمان و سخت گير وبريده از خويشان است. اگر اين فرمان اجرا كني پاداشي را كه درخور يك مأمور حرف شنو است، خواهي يافت واما اگر شانه خالي كني، از فرماندهي لشگر بر كنار شو و آن را به شمر واگذار كن.    والسلام»
عمربن سعد لشگريان خويش را فراخواند وقبل از غروب آفتاب به جانب حسين(ع) حمله ور شد. در آن هنگام حسين(ع) در جلو خيمه اش به علت خستگي زياد به خواب سبكي فرورفته بود وخواهرش زينب(س) در كنارش بيدار و از او مواظبت مي‌كرد. چون زينب(س) غريو لشگريان مهاجم را از دور شنيد، با لطف و مهرباني نزديك برادرش آمد و گفت: اي برادر! مگر اين صداهايي را كه نزديك مي‌شود، را نمي شنوي.حسين(ع) سربرداشت وگفت: من هم اكنون رسول خدا(ص) را در خواب مي‌ديدم كه مي‌فرمود: «إنَّكَ نروحُ إلينا» به زودي به ما خواهي پيوست. خواهر برصورت خود زد و فرياد كشيد: «يا ويلتاه».
حسين(ع) فرمود: «ليس لك ويل يا أخيه أسكتي برحمتك ا…» اي خواهر شري براي تو نيست آرام گير خداي تو را رحمت كند.آنگاه به برادرش عباس(ع) روي آورد و از او خواست تا خبري از يورش كنندگان بياورد و آنگاه بار ديگر به برادرش عباس روي نمود واز او خواست تا از آن ها درخواست نمايد كه آن شب را دست از جنگ بردارند. شايد «لعلنا فضلي لربنا الليله وندعوه ونستغفره، فإذا أصبحنا ألتقينا إذا شاء ا… قالت عليم واما القتال».
شايد كه دراين شب به درگاه خداي نماز گذارده ودعائي بكنيم واز او طلب آمرزش بنمائيم وچون صبح شود، باز انشاءا… همديگر را به صلح يا به جنگ ملاقات مي نماييم. حسين(ع) رو به ياران خويش نمود.درآن شب فرمود:
واما بعد فاني لا اعلم اصحاب او في ولاخيرمن اصحابي ولاهل بيت ابرولااوصل من اهل بيتي فخراً لكم جميعاً عني خيراً الا وافي قد اذنت لكم جميعاً فانطلقوا في. هل ليس منكم مني ذمام هذا اليل قد غشيكم فانقذوه جملا الي مركباً وليأخز كل رجل منكم برجل من اهل بيتي،ثم تفرحواضي بلا دحتي لفرح ا… قال القوم يطلبونتي، لواصابوني، لهو عن طلب غيرك.
اما بعد… من هرگز ياراني بهتر وباوفاتر از اصحاب خويش سراغ ندارم وخانواده اي را نيكوتر واصيل تر از خاندان خود نمي دانم. خدا از من به همه ي شما جزاي خير بدهد. آگاه باشيد من اينك به همه ي شما اجازه مي دهم كه آزادانه برويد. من رشته بيعت خويش را از گردن شما برداشتم. اينك شب است و تيرگي شمارا گرفته، هريك از شما مردان دست يكي از مردان اهل بيت مرا گرفته ودرشهرها پراكنده شويد. زيرا كه اين مردم مي خواهند به من دست يابند و به ديگران كاري نخواهند داشت. همگي بانگ برآوردند كه پناه بر خدا زندگي ما به زندگي شما بسته است. با شما نيز جان مي دهيم و بعد از صحبت هاي ديگري كه مجال گفتن آنها را ندارم. امام بگريست وديگران نيز بگريستند.
در اين ميان گريه ديگري هم از ميان خيمه ها برخواست و آن بانو زينب(س) وديگر بانوان بودند كه با اندوه وپريشاني به اين گفته ها گوش مي دادند.
مأموريت زينب(س) از امشب آغاز مي شود
زينب(س) امشب قدم اول مأموريت خود را برميدارد. از امشب تا صبح پيوسته به چهره‌ي خدا روي برادرش با آه و حسرت مي‌نگرد و با او بسيار صحبت مي‌كند و از برادرش عباس(ع) براي مهلتي كه امشب گرفته، قدرداني مي‌كند. در هر فرصتي از برادرزاده‌اش پرستاري مي‌كند. بچه‌ها را مي‌خواباند و بانوان همسفر خود را دلداري مي‌دهد. علي طفل شيرخوار برادر را كه هيچ شيري در پستان مادرش نيست، گاه به گاه آرام مي كند. ونيز گاه نگاهي به بيرون از خيمه مي اندازد كه مبادا دشمن بازحمله كند.
مي بيند عباس وزهير وياران فدايي برادرش با شمشير كشيده سوار براسب، پاس حريم رسول خدا (ص) را مي‌دهند. علي اكبر به امر پدرش با چند نفر از ياران خدا خود را به شهر مي‌رساند و چند مشك آب شبانه به خيمه امام مي‌رسانند. زينب اطفالي را كه از تشنگي آرام نداشتند، آب مي‌نوشاند و مقداري را هم ذخيره مي كند.
صبح عاشورا كه از هر شامي تيره تر بود، رسيد. آواي كوس دشمن بلند مي‌شود. رادمردان مبارز از لشگر خدا به مقابله با لشگر كفر مي روند. زمانيكه مي‌گذرد امام حسين(ع) مانند باز شكاري به وسط ميدان جنگ مي‌رود و كشته جواني را با خود به سوي خيمه مخصوص شهداء مي‌آورد و پهلوي يكديگر مي‌خواباند.
ناله‌ي زنان بالاي سر كشته شدگان بلند است. هربار كه امام حسين(ع) صداي السلام عليك يا أباعبدا… را مي شنود، به ميدان معركه مي رود وبانعش غرقه به خون جواني از ياران صميمي اش برمي گردد. بانوان حرم به دنبال زينب متين وشجاع به استقبال كشته اي كه امام از ميدان مي‌آورد، ولي زينب(س) از نعش خون آلود هيچ يك از پسران جوان خويش استقبال نكرد و به درون خيمه رفت تا مبادا اضطراب حالش موجب پريشاني برادرش امام حسين(ع) گردد.
اما وقتيكه نعش علي اكبر(ع) ، جوان برادرش را جوانان بني‌هاشم با فرق شكافته و اندام چاك چاك، با برادرش به خيمه كشته شدگان مي‌آوردند، زينب (س) نزديك بود صبر ملكوتي‌اش را از دست بدهد. ازرقيه جان مي گيردوخود را به كشته برادرزاده اش علي اكبر(ع) مي‌مالد.
نزديك عصر عاشورا كه ديگر از ياران ومجاهدان لشگر خدا باقي نمانده بود، امام حسين(ع) پس از سفارش صبر وشكيبايي به همه بانوان اسراء دستوراتي هم به خواهرش زينب(س) مي دهد. با همه اهل حرم وداع مي كند. قنداق شيرخوارش را درآغوش مي گيرد كه ببوسد. يا به روايتي براي اتمام حجت او را در مقابل لشگر جور برد. علي اصغر در آغوش پدر بود كه حرمله ستمگر بي‌شرم، با تيري از گوش تا گوش علي اصغر(ع) حجت اكبر را دريد و ذبح كرده و در آخر قنداقه خونين علي اصغر به منزله مهر و امضاء سند مظلوميت و شهادت خونين كربلا است.
زينب(س) وصيت مادر را انجام مي دهد
امام حسين(ع) آخرين بار است كه به ميدان مي رود، چون ديگر بر نمي‌گردد. زينب(س) چند قدم به دنبالش مي رود. و بي جان از برادرش جدا مي‌شود. امام(ع) به سمت خواهرش برگشت. زينب(س) عرض كرد: مادرم زهرا در آخرين دقايق عمرش فرمود: پسرم وقتي از تو پيراهن كهنه اي خواست بپوشد و به ميدان جنايتكاران برود، زير گلوي او را به جاي من ببوس. زينب(س) با چه حالي وصيت مادرش را انجام مي دهد. آه.
حسين(ع) به صحنه ي نبرد بي خداها رفت. هربار كه حمله مي‌كرد جوخه جوخه شغالان كوفه و شام تا نزديك دروازه ها فرار مي كردند. تا اين كه تمامي سپاهي كه ميدان كربلارا سياه كرده بودند، همه با هم با تير و شمشير و نيزه و آنان كه شمشير و نيزه نداشتند، با سنگ به امام حمله‌ور گرديدند. در آن هنگام سنگ بوالحنوق كافر به پيشاني امام اصابت كرد. خون پيشاني و چشمان و صورتش را فراگرفت. امام وقتي دامن خود را بلند مي كند كه خون را از چشم خدابينش پاك كند، حرمله سنگدل با تير زهرآلودي قلب مبارك امام حسين(ع) را سوراخ مي كند. وباقي مانده خون بدن امام از قلب دريده اش بيرون مي آيد و ديگر تاب سواران از او گرفته مي شود .
امام حسين(ع) ديگر تاب مقاومت ندارد و وقتي روي زمين مي افتد، اسب باوفاي او، خود را به خيمه مي رساند و با حركت سروسينه حال و نگراني وتشويش پيش مي آيدوحال امام حسين(ع) را بيان مي كند.
حال زينب(س) هنگام ديدن برادر غرقه در خون
زينب(س) نگران فتح ميدان جنگ است. گروهي خون آشام و گرگ صفت در قطعه‌اي از زمين دورهم جمع شده‌اند. دست‌ها و نيزه‌ها و شمشيرها بالا و پائين مي‌رود. زانوهاي زينب(س) سيده اهل حرم سست شده وديگر ياراي ايستادن ندارد ولي محبت برادر او را در غرق معركه مي‌كشاند. برادرش را مي‌بيند كه سر تا به پا خونين روي زمين افتاده و مردمي پست و رذل دورادور او را احاطه كرده، تعدادي از مردم كه ابزار جنگي ندارند، برادرش را سنگ باران مي‌كنند. عمربن سعد وقاص زينب(س) را مي‌بيند و رويش را بر مي‌گرداند. زينب(س) فرياد مي كشد:
«ويْلُكَ يا سعد، تَجْمَعَ أحْشارُكَ عَلي قَتْل أبي عَبْدِا… وهو يعقه النبوه وعشرته وهو شباب أهل الجنه، انتظر اليه»
جوابي از عمربن سعد نشنيد ورو به آن مردم دور از مردانگي كرد و فرمود: «اما فيكم المسلم؟» يعني آيا در ميان شما مسلماني نيست.
امام حسين(ع) با اشاره يا صداي ضعيفي به خواهرش زينب(س) فرمود، برگرد به خيمه ها علي اوسط بيمار است. مواظب جان او وزنان وكودكان بي كس باش. زينب(س) اطاعت او مي كند. تازه قدم به خيمه نگذاشته بود كه زمين لرزيد. متوجه آن سمت ميدان شد، سر مطهر برادر خود را بالاي نيزه مي‌بيند. چگونگي حال زينب را فقط خدا مي داند، فقط خدا.
جز زينب(س) كه شريعت از علي بن ابيطالب و صبر از فاطمه زهرا(س) آموخته. در آن مصيبتي كه او را احاطه كرده كه مي‌تواند صبر كند! صبر چه واژه‌اي است. آه ما حتي معناي آن را هم خوب نمي دانيم. ما حتي شنيدنش را هم تحمل نمي‌كنيم و چون اين تحمل را نداريم، به خاطر عجز خود را به ناباوري مي‌زنيم و آن همه مصيبت در يك روز.
زينب(س) با حالتي كه نمي‌توان آن را تشريح نمود، بي‌درنگ به سمتي كه نعش برادرش امام حسين(ع) قرار گرفته بود، رفت. همين كه چشمان پرحسرتش به نعش برادر افتاد، لحظاتي مات و مبهوت به بدني كه روزگاري زينت آغوش نبي و جايش روي سينه پيغمبر، چراغ زندگي نبي حامل وحي خدا بود، افتاد. حالت تعجبي به زينب(س) دست داد. زيرا انبوهي از سنگ و نيزه و شمشير هم برادرش را پوشانده بود، زينب(س) پيش آمد. نيزه‌ها را كنار زد. از روي بدني كه روزگاري در آغوش مادرش زهراي اطهر(س) شيرين زباني مي‌كرد، آنقدر بدن بي‌سر برادرش قطعه قطعه شده بود كه با تعجب گفت: «أخي أنْتَ أخي۱». آيا تو برادر زينب(س) هستي وفرمود:
وأخاه وا سَيِّدا السَّماء أطَقَبْتَ عَليَ الأرْضِ ولَيْتَ الْجِبالُ تَرَكَ عَلي الْمُسْهِل»
اي برادرم اي پيشواي من، اي كاش طاق آسمان به زمين فرومي ريخت. واي كاش كوهها در غم تو پراكنده وچون سيل روان پهنه دشت ها وبيابان ها را پر مي كرد.
زينب عزيز باز دلش آرام نگرفت. رو به مدينه پيامبر،همان شهري كه مردمانش بهترين مردمان بودند، كرد وگفت: درود خداوند آسمانها برتوباد اي پيامبر رحمت به سوي ما، حسين(ع) خويش را بنگر. اين حسين توست كه اينگونه به خون خويش آغشته. ببين چگونه بند از بندش جدا كرده اند. ببين اين مردم رذل چه وحشيانه جامه از تنش بيرون آورده اند واورا عريان ساخته اند. غرق در خاك و خون گذاشته اند! الا اي روح مقدس، من دختر توأم و اين‌ها دختران تو هستند كه چنين اسير بي حياترين مردم شده اند. آنگاه زينب(س) با جسد خون آلود برادر به گفتگو پرداخت. اي پدرم به فداي تو پادشاهي كه روز دوشنبه بين سپاه ماندي. اي فداي تو كه رشته‌هاي خيمه‌هايت بريده و بي‌كس افتاده اي. قربان تو گردم اي مسافري كه ديگر به بازگشتت اميدي نيست. فداي تو و زخم‌هايي كه مرهمي نيست برجراحات تو گذارم.
اي من به فداي توپسر رسول خدا وسبط نبي راهنما. من فداي جدم محمد مصطفي وجده ام خديجه كبري وپدرم علي مرتضي كه خورشيد از محل خود براي اداء نمازش رجعت كرد وفداي مادرم، فاطمه الزهرا(س) شوم. يا رسول ا… اين حسين توست وسيد حرم توست كه روزگاري گلو ولب هاي اورا بوسيدي. اي رسول خدا آن تن نازپرورده كه در آغوشت نوازش مي كردي. اكنون عريان ومجروح روي ريگ هاي بيابان افتاده و تا گريبان غرق در خون است.

خيمه‌ها را به آتش مي كشانند وزينب(س) تا آخرين لحظات در خيمه‌ها مي‌ماند
آفتاب روز عاشورا از خجالت فرو مي نشيند. خود را پشت افق نيزه كربلا پنهان مي‌كند. جمعي پست فطرت درون براي چپاول و غنيمت مال دنيا به خيمه‌هاي آن بانو ريختند. حتي بستر امام زين العابدين(ع) را هم به زير پايش كشيدند.
حضرت زينب(س) تا آخرين لحظات به همه زنان و كودكان دستور مي دهد، اشياء قيمتي خود را در جلوي آن سگ صفتان بيندازند. به دستور امام زين العابدين همگي زن و بچه ها رو به بيابان فرار كردند ولي زينب(س) نمي تواند فرار كند. آخر برادرزاده‌اش بيمار و توان حركت ندارد .شعله‌هاي آتش به او نزديك تر مي شوند. از رسول خدا و پدرش علي مرتضي وفاطمه زهرا(س) مادرش كمك مي طلبد و وصيت برادرش امام حسين(ع) را به خاطر مي آورد.
خيمه‌ها نيم سوخته‌اند و حضرت زينب (س) از دختركان يتيم نوازي مي‌كند. زينب (س) همه را جمع كرد واز خيمه هاي نيم سوخته خيمه اي را به پا كرد و هركدام را با زباني تسلي ودلداري مي‌داد. زينب(س) با لحن ولايت به عمر بن سعد پيغامي فرستاد كه تو مردان ما را كشتي. شتران و اموال ما را به تاراج بردي و مسكن ما را هم آتش زدي. اگر به اسلام تظاهر داري به پندار خود، خود را مسلمان مي‌داني وظيفه ات اين است كه كساني را دورتر از مكان ما براي پاس عترت بي كسي رسول خدا(ص) بگماري كه از ارازل كوفه و شام متعرض دختران پيغمبر نشوند. ابن سعد جماعتي را دور از دلشكستگان بر حمايت آنها كرد. زينب(س) با آن همه تأملات روحي و فرسودگي جسمي آن بانوي مؤظف و متقي، خداشناس نمازهاي مستحب و شب زنده داري(نماز شب) را ترك نكرد.
هيچ گاه در مقابل دشمن جزع و فزع نشان نمي داد و به هيچ ناكسي التماس نكرد. شب عاشورا آن شب باورناشدني، آن شب نيز به آرامي شب‌هايي كه هيچ اتفاقي در آن نمي‌افتد، گذشت و هيچ كس از حال آن بندگان صبور خدا، آن زينب غم زده با خبرنبود مگر خدا. آه عجب صبري خدا دارد.
حضرت زينب(س) پاسدار عفت
صبح روز ۱۱ محرم آمد، انگار نه انگار كه ديروز همين موقع تمامي ياران حسين(ع) و تمامي فرزندان و برادران و برادرزادگان زينب(س) چشم در چشم هم مي‌نهادند و همديگر را مي‌نگريستند چهل شتر بدون مهار و جهاز براي زن و بچه‌هاي بي‌كس و اسير آماده كردند. دختر شجاع علي(ع) شيرخدا، زينب كبري(س) به مأموران شترداران نهيب زد كه همه شما دور شويد. ما خود سوار    مي‌شويم.
زينب(س) نازپرورده ايكه روزگاري در منزل عبدا… بن جعفر هرگز بدون كمك ديگران سوار شتر نشده بود، خود با كمك ام كلثوم خواهرش با مهرباني و لطف زنان وكودكان را سوار كرد. خواهرش را هم سوار كرد. حال خودش چگونه و با چه ملالي سوار شد. نگاهي پرحسرت به سمت مدينه كرد و به خاطر آورد شبي را كه از مدينه به سوي مكه هجرت مي كرد. علي اكبر و قاسم و ابوالفضل و فرزندانش با چه حشمت و احترامي او را در محمل مجللش نشاندند. حال كسي نيست كه او را كمك كند. خدا مي داند شايد جبرئيل مأمور بود حضرت زينب(س) را در هر سوار وپياده شدني در تمام طول اين مسير كمك و خدمت كند. مگر اضطراب دختر زهرا(س) پايان يافتني است، هنگامي كه اسيران داغ ديده را از كنار كشتگان عبور مي دادند، يك باره آن ماتم زدگان چون برگ خزان از روي شترها خود را روي زمين انداخته و هر كدام خود را روي كشته عزيزي انداختند.
زينب(س) وخبر از آينده
امام سجاد به علت بند و زنجير دست وپايش نمي توانست از شتر پياده شود، حيران به كشته شدن پدر، برادر، عمو و اصحاب پدر خيره شده بود. چيزي با مرگ فاصله نداشت كه عمه اش زينب(س) متوجه او شد. گفت: اي حجت خدا! و اي تنها يادگار برادرم، آرام باش. چرا واين چه حالي است كه مي خواهي خود را هلاك كني؟ مي‌بينم مي‌خواهي زير بار حوادث زانو به زمين گذاري و طاقت خود را از دست بدهي. دلتنگ مباش وخاطر پريشان مدار. به زودي مردمي كه فرعون صفتان آنان را نمي شناسند ودستشان به خون اين شهيدان آلوده نشده، حاضرشوند واين بدن هاي پاك وقرباني هاي بي گناه پراكنده را دفن كنند. عزيز برادرم گمان مكن كه خون هاي عزيزانمان بي خون بها بماند وگوهر اشك مابه رايگان از دست برود، ما گروگان ميثاق وعهدي هستيم كه جد پدر وعموي تو استوار كرده اند.
ما هستيم كه بايد قصاص گذشتگان را بگيريم وخداوند به دست ما پيامبران جبران اين جنايات فراموش نشدني را خواهد كرد. مطمئن باش دراين سرزمين بالاي قبور اين عزيزان بقعه ها   ساخته مي شود وپرچم انتقام زوال ناپذيري بالاي قبورشان افراشته خواهد شد. هرچند فرعون صفتان سرراه را بگيرند وممانعت كنند بازهم پرهيزكاران ودوستان ما گروه گروه درشب وروز تا جهان برپاست، پروانه وار در كنار قبورشان بگريند وذكر وتسبيح خدا كنند وپيشاني تعظيم وتقديس براي خداوند براين خاك نهند. اين جا محل تقديس فرشتگان ونزول رحمت خواهد شود. دانسته باش، جوانمرداني از زواياي تاريخ كه شيفته اين خداوند و دوستان محمد(ص) وآل علي(ع) هستند، تا ابد هر صبح وشام گاه مردانشان مردانه و زنانشان خواهرانه، در مجالس ماتم ما دور هم جمع شوند و بر مصيبت ما به ذكر و اوصاف ما كنند و اولين وآخرين ستمكاران را لعنت كنند. و هر چه كه ذكر خيري شود، اول از ما نام مي برند و از آل محمد ياد كنند.
مجدداً كاروان اسيران به هر مشقت كه بود، بر شتران بي جهاز سوار شدند. با مراقبين بي‌رحم و سنگ دل و شترداران سخت‌گير كه هرگز رفتارشان نوشتني و گفتني نيست چه ستم‌ها و چه بي‌وجداني‌ها به طفلكان يتيم و گرسنه و تشنه روا داشتند و به طرف كوفه روانه شدند.
خداوند مي‌داند كه اين مشقت اسيران با چه مشقت‌هاي توان فرسايي از كربلا به كوفه رسيدند. شهر بزرگ كوفه آن روز مركز خلافت عراق بود. ابن زياد حاكم عراق از اعتبار بيت المال و جه هنگفت و گزافي بي‌مضايقه در اختيار مأمورين خود گزارده تا بر پاداشتن طاق نصرت‌ها و جشن و شادي به راه بياندازند. در و ديوارها را آذين بندي و چراغاني كرده و مردم رذل و اوباش و مطربان را مجبور به رقص و پاي كوبي كرد و با شعارهاي ضد علويان مردم را سرگرم كرد.
زينب كبري(س) دختر مرتضي(ع) شير خدا كه روزي مورد احترام همه بود، حالا با قافله بي كسان محنت كشيده، اسيراني كه همه بازوهايشان به طناب ظلم بسته شده، با لباس هاي كهنه در كجاوه هاي بي روپوش، با جگرهاي سوزان و چشماني اشك بار وارد همان شهر مي‌شوند، زينب(س) به وضع كوفه آشناست، بسيار آشنا، به ياد مي آورد و در همين شهر فرق پدرش را شكافتند.
در همين شهر چندبار برادرش امام حسن(ع) را مجروح ساخته وبه او پشت كرده و معاويه با حيله او را شهيد كرد. زينب(س) خود مي دانست كه مردم كوفه هزاران نامه دعوت به برادرش حسين(ع) فرستاده اظهار تبعيت و بيعت كرده بود، ناگاه چشم زينب(س) به دارالخلافه كه روزي زمان حكومت پرورش مركز حمايت از مظلومان و دادخانه بيچارگان بود، افتاد كه حالا ابن زياد پستِ دودمان كثيف، آنجا را مركز انتشار ظلم كرده، زينب(س) مي داند مسلم بن عقيل را چگونه دست وپا بسته از بالاي دارالاماره به پائين افكندند.
حالا زينب(س) مي خواهد به شهري كه خود اولين زن مؤمنه و مسلمانش بود، وارد شود. ولي اكنون او و ساير اسراء را به نام زن خارجي و ياغي طغيان گر وارد شهرمي كنند. اف برتو اي دنيا، زينب(س) يك زن خسته و افسرده چند روز است گرسنه و تشنه و داغ‌هاي جگر خراش گوناگون ديده و بيش از يك هفته است چشمش به خواب نرفته. زينب(س) مي‌خواهد نسب شريف خود را از طرفي و دودمان پست يزيد و ابن زياد را به مردم بشناساند. اما با اين غلغله و صداها و طبل ها وفريادهاي گوش خراش ونعره هاي شادي ودهل ها كه كسي صداي او را نمي شنود، صدا به كجا مي رسد.
دختر شاه ولايت پرورده خاندان نبوت از خداي قادر كمك خواست سر خود را بيرون ازكجاوه كرد بادست اشاره اي به شهر كرد ومعجزه اي چون معجزه ي موسي كليم يد بيضاء بود وصداي خود را بلند كرد. «أُسْكتُوا يا أهْلِ كوفِه، أُسْكُتُوا» با اين فرمان كه خطاب دختر علي بزرگ قهرمان كربلا تا مدتي كه سخن مي گفت در جاي خود ساكت ماندند. حتي صداي سم اسبان وزنگ شتران هم شنيده نمي شد. ۱
مفهوم خطابه حضرت زينب(س) در شام
حضرت زينب(س) چون سپاس خداوند و درود برجدش محمد مصطفي(ص) را به جاي آورد، فرمود: اي مردم كوفه واي اهل مكر وفريب، آيا برما گريه مي كنيد؟ هرگز اشك چشم هايتان خشك نشود وناله هايتان آرام نگيرد؟ كار شما مانند آن زني است كه صبح تا به شام، پنبه هاي خود را تابيد وريسمان كرد ودوباره آن را پنبه كرد. شما مي گوييد، شما سوگندهايتان را وسيله فساد قرار داديد پيمان بسته وبا دشمني آن را شكستيد .شما كه به خودخواهي و دروغ و تملق عادت كرده‌ايد، شبيه سبزه‌هايي هستيد كه در كنار منجلاب روييده‌اند. در ظاهر به سبزه مي‌مانيد ولي در باطن متعفن و مسموم كننده‌ايد. بدانيد كه زرق و برق وبال گردن شمااست و بسيار زشت و غضب خداي برشماست. جاي شما دوزخ است. مردان ما را كشتيد و حال براي ما گريه مي‌كنيد. به خدا قسم كه شما سزاوار هستيد كه گريه كنيد، باز هم بسيار گريه كنيد و كم بخنديد. شما كاري كرديد كه هرگز نمي‌توانيد رسوايي و ننگ آن را از دامن خود بشوئيد. خون پسر پيغمبر، بهترين جوانان اهل بهشت را ريختيد. شما كسي را كشتيد كه نوه پيغمبر(ص) آخرين معدن رسالت، بود در حالي كه راهنما و مرجع رفع اختلافات و طبيب دردهاي شما بود، هنگام بلا و سختي پناهگاه شما و علامت افتخار شما بود. كاري كه شما كرديد بسيار شوم و نامبارك بود و جبران ناپذير. دست‌هاي شما بريده باد. پيمان شما جز ضرر و برباد رفتن شرف شما سودي ديگر نداشت. واي بر شما خداي را خشمگين كرديد و ذلت وبيچارگي را تاابد مشمول شديد. آيا مي دانيد كه چه جگري راپاره كرديد وچه خوني را ريختيد. كدام عهدي را شكسته ايد. كدام محترماني را عزادار كرديد. واز پشت پرده عصمت بيرون كرديد.
امري عجيب انجام داديد كه زهراي اطهر(س) هان! كم مانده است آسمان را از هم بشكافد. وزمين از   هم متلاشي شود وكوه ها از هم پاشيده شوند. بلا ونكباتي كه شما مستحق آن هستيد آسمان را فراگرفته. اگر الان خون ببارد، تعجب خواهيد كرد؟
اگر خدا مهلتي به شما داده، شادمان وغافل نباشيد از مكافات، زيرا صبرخدا زياد است. همين كه وقت آن برسد، به عذابي ابدي كه نفس هاي شما خواسته گرفتارخواهيد شد. وآن روز شما ديگر پناه گاه وياوري نداريد. خداوند از خون مظلومان هرگز نمي گذرد. او ناظر اعمال است. اگر پيغمبرخدا از شما بپرسد اي امت من با اولاد من چه كرديد؟ به جاي راهنمايي وسفارش هايي كه كردم، آنها را كشتيد وبه اسيري گرفتار كرديد با رحم هاي من بي رحمي كرديد، چه جواب       مي دهيد. بسيار فعل نكوهيده واحمقانه اي انجام داديد. رستگاري براي شما نيست. آنوقت كه برآنچنان قضايي كه بر قوم ارم فرود آمد، فرود آيد.
كساني كه درآن روز سخنان حضرت زينب(س) را مي شنيدند از شكوه وجلال وبلاغت وفصاحت زني پرده نشين واسير كه چنين سخن مي گفت، تعجب مي كردند وبيشتر تعجبشان از اين بود كه گويا صداي علي مرتضي(ع) است كه از هنجر دخترش زينب(س) بيرون مي آيد. ۱
نبوت شــأن پيغمبـر ولايت در خور حيــدر     نه اين دارد نه آن، اما نشان از اين وآن دارد
تكلم كردنش را هركه ديدي فاش مي گفتـي     لســـانِ حيدري گويــا كه در طي لسان دارد

حضرت زينب(س) خود را از مرگ نجات مي دهد
زينب(س) آنقدر پرهيجان سخن مي گفت كه مردم كوفه متوجه خطاي خود شده بودندو از شدت پشيماني وظلمي كه به دودمان پيغمبر كرده بودند، سخت مي گريستند وپي در پي برسرو روي خود لطمه مي زدند. زينب(س) آنگونه سخن مي گفت كه خود نيز خونش به جوش آمد. آنقدر مضطرب شده بود كه در دم مي خواست قلب پر غصه اش از طپش بايستد. خود زينب(س) براي تسكين حالي كه عارضش شده بود، وبراي جلوگيري از خوني كه به مغزش هجوم آورده بود، تشخيص داد چاره اي جزآنكه از رگ هاي پرجوش وخروش خود مقداري خون خارج كند.
چون در آن اوضاع واحوال فسر(گرفتن خون) برايش ممكن نبود، دوستي هم نبود كه حال او را تشخيص بدهد وبتواند به مقدار لازم وبا ابزار فسر خون از او بگيرد، به گفته منابع پزشكي او ناچار پيشاني مقدسش را به كجاوه اي كه درآن نشسته بود، زد تا مجروح گردد وخون لازم خارج گردد تا بتواند صحت حال و مزاج خود را بدست آورد وزنده بماند تا مأموريت الهي خود را انجام دهد.بعد از آن كه عترت واهل بيت پيامبر را در كوي وبرزن گرداندند، به دستور ابن زياد ودر مجلسي كه ابن زياد برپاساخته بود، عترت پيامبر را وارد كاخ كردند.
كاوران اسيران در مجلس ابن زياد
زينب(س) در طرفي از مجلس نشست وزنان بني هاشم چون نگيني درخشان او را احاطه كردند. ابن زياد چند بار پرسيد: اين زن كه بود تا اين كه كنيزي گفت: اين زينب دختر علي(ع) است. آنگاه ابن زياد

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن